داستان کوتاه و خنده دار
14 اسفند 1390 | نسخه قابل چاپ | نویسنده : Shahrak
سوار اتوبوس شدم، خسته بودم. رفتم پیش یه آقایی نشستم و از خستگی خوابم برد، نزدیک مقصد دیدم زانوم درد میکنه. فهمیدم آقای کناری دو سه بار با کیفش کوبیده تو پام تا بیدارم کنه، چون میخواست پیاده بشه و من جلوش رو گرفته بودم. خیلی شاکی نگاش کردم، راننده هم بالا سرم بود. آقاهه گفت: ببخشید آقا، پنج بار صداتون زدم، نشنیدین. ترسیدم، واسه همین با کیف زدم..برای اینکه ضایع نشم که مثل خرس خوابیدم، وانمود کردم که کر هستم و با زبون کرولالی و طلبکارانه عصبانیتم رو نشون دادم. مرد بیچاره اونقدر ناراحت شده بود که ده بار با دست و ایما و اشاره از من معذرت خواهی کرد.
موضوعات مرتبط با این مطلب : داستان کوتاه پارسی
موضوعات مرتبط با این مطلب : داستان کوتاه پارسی